روزی یکدیگر را دیدار خواهیم کرد
مثل قایقی کاغذی
با هندوانهای تَگری در رود.
آشوب جهان درخواهدمان ربود
با کفِ دست، خورشید را به خسوف خواهیم برد
و فانوسبهدست، نزد هم خواهیم رفت.
سرانجام روزی باد
راه نخواهد گرداند.
و درخت، برگهایش را
به مقصد کفشهای ما بر درگاه، گسیل خواهد کرد
گرگها در کمین عصمتمان خواهند نشست.
و پروانهها گَرد بالهاشان را
بر گونههایمان خواهند افکند.
پیرزنی هر صبح در اتاق
حکایت ما را نقل خواهد کرد
حرفِ تازه نیست:
ما در انتظار بادیم
مثل دو پرچم در یک مرز.
و روزی تمام سایهها از برمان خواهند گذشت.
(نیکُلا مادزیرُف
ترجمه: محمدرضا فرزاد)
برچسب : نویسنده : rxbartolutti بازدید : 109