عنصر نامطلوب

ساخت وبلاگ

- این ماه رو که تموم شده فرض کن؛ و بعدش فقط می، جون، جولای و آگست.

+ یعنی نمیخوای وارد سپتامبر بشی؟

- نه.

+ یعنی همون شش ماهی که گفتی؟ مرغ یه پا داره؟

- مرغی در کار نیست. کشتنش و خوردنش و تموم شد.

+ مسخره، یعنی چی؟ چرا قاطی میکنی؟ باز به سرت زد؟

- نه. یعنی هیچی. همین. اون قصه ی "دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمیدانم و ..." تموم شد. برای همیشه. اون پرپر زدن ها هم مربوط به آخرین لحظات بود.

+ اگه درست بشه چی؟

- نوشداروی بعد از مرگ سهراب هم حکایت همون "آمدی جانم به قربانت، ولی حالا چرا" بود که چندین قرن پیش گفتن. میخوامش چیکار؟ اون موقعی که باید می بود، نبود؛ بعدش دیگه مث همون آخرین حرفی میشه که "بود و نبودت فرقی نداره" ... و سوزوند، تا اونجایی که باید رو. باشه برای اونایی که هستن.

+ حالا یه چیزی گفته شد؛ ولش کن.

- وقتی از یک سال و نیم پیش میدونستی که همچه حسی پیدا میکنه و بهش هم گفته بودی که مراقب غرورش باشه، ولی نبود، اونوقت مواجهه با واقعیت، درد بیشتری داره. دردی که قشنگ به جون میشینه و ازون خستگی هایی که درنمیره و میمونه حالا حالاها.

+ گیر دادی ها؟! همه چی رو با هم داری قاطی میکنی.

- حالا هر چی. بگذریم. من برم بخوابم.

پ.ن. کائنات هم مشنگ شده ان. وقتی باید نیستن، و وقتی نباید، سر و کله شون پیدا میشه. پشت سر هم. انگار بچه میخوان گول بزنن. یکی نیست بهشون بگه که آخه قربون قدت ... بی خیال، اونم بعد از میلیاردها سال هنوز نفهمیده که کی سر و کله اش پیدا بشه بلکه بگن چه سر وقت!!!

+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام فروردین ۱۴۰۳ ساعت 11:24 توسط رسا  | 

قلزم...
ما را در سایت قلزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rxbartolutti بازدید : 8 تاريخ : جمعه 31 فروردين 1403 ساعت: 15:54