زمان

ساخت وبلاگ

ظاهرا با چشمهای باز و ذهن آگاه و هشیار داریم جلو میریم ولی غافل از اینکه همه این تمرکز و دقت برای فرار از دلتنگی ها و دوری از خواستن هاییه که دائم به خودمون میگیم الان وقتش نیست.

بعد یه روزی می بینیم چه روزهایی میتونست از اون روزهایی باشه که با خواسته ی دلت ‌زندگی میکردی و نکردی و اونوقت زمان برات با ارزش میشه و اونم‌ از سر لج انگار، سرعتش رو بیشتر میکنه و تندتر میگذره که بهت بفهمونه چقدر مهمه.

کاش میشد یه روز و هر چه زودتر از خواب بیدار شیم و ببینیم توی اون خونه روستایی که آدرسش رو گفتم هستیم و صدای مرغ و خروسهای داخل حیاط بیدارمون کرده و بوی گله گاوی که به تازگی از زیر پنجره رد شدن. صدای بادی که برگها رو بهم میزنه، آرامش میده بهمون و میپرسه که دیگه از زندگی چی میخواهین که ندارین؟

پ. ن. بعد ۲۶ ساعت مسافرت بالاخره رسیدم، خسته و کوفته و دلتنگ. سه هفته ای که چقدر زود گذشت. به چشم بهم زدنی. و جالب اینکه خودم رسبدم ولی چمدونهام نه !! شاید یکی دو روز دیگه. امیدوارم باز نکرده باشن شون.

+ نوشته شده در پنجشنبه سوم اسفند ۱۴۰۲ ساعت 16:52 توسط رسا  | 

قلزم...
ما را در سایت قلزم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rxbartolutti بازدید : 13 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 13:54